حبیب الرحمن حکمتیار
Habiburahman Hekmatyar

آسمانی که نه آفتابی در آن است نه ماه و ستاره ای

بازگشت
26 سنبله 1399           
Comment  0
آسمانی که نه آفتابی در آن است نه ماه و ستاره ای
تاریکی که در آن نور از هر سو رخ بربسته
نه جهانی را بینم، نه دست و راهم را
در آن شب تاریکی ... بخیزد در آسمان ناګاه نور درخشانی... چون شاه پرک تابان در حرکت...ګرچه ضعیف می نماید اما همه خیره بسویش... به او عشق می ورزند و قلبا در پی اش ... دستها بلند به آسمان و در طلب اش... من نیز خواهانش... به هوا خیزش می کردم برای حصولش... ناګاه دیدم آن نور قلبیست... و آن قلب در سینه من...همه دستان بسویش... قلبی درګوشه ای از جهان سیاه و تاریک...روشنایی کوچکی خلق کرده... چهره ها را بهتر بیند... انسانها را بهتر شناسد... نیست حاجتی به ترجمه دیګران از خود.