باری کتابی را در رابطه به مواصفات رهبری می خواندم، نویسنده زحمت کشیده مواصفات رهبر را با توجه به مواصفات پیامبران از قرآن کریم به تحریر درآورده. البته باید اضافه کنم مواصفات اندکی را مورد توجه قرار داده و طبیعی است که تصوراتش، محیطی که در آن بوده و شرایط نیز بر نوشته اش اثر داشته. کتاب مذکور رهبری و شیوه های انتخاب آن نام دارد.
چندی قبل کتاب دیګری را هم در رابطه به مواصفات رهبر مطالعه کردم، این کتاب اوصاف رهبر را با توجه به مسائل بسیار عادی، روزانه، و کار مشترک با دوستان، فامیل، همکاران، کار در یک حزب، نهاد، کارخانه، بانک و... را به تصویر می کشد.این کتاب به نام د رهبری اړینی ځانګړنې نام دارد.
کتاب دومی به من آموخت که رهبر را کسانی برمی ګزینند که زندګی می کنند، و کسی را به رهبری برمی ګزینند که چون ایشان زندګی می کنند، اجتماعی هستند، در دوران کنونی بسر می برند و کسی که در امور کوچک شایستګی مشوره، دوستی و همکاری نداشته باشد بدون شک در مسائل بزرګتر به بی راهه خواهد رفت و بسیار ضعیف عمل خواهد کرد.
کتاب اولی وقتی مواصفات رهبر را از قرآن کریم و زندګی پيامبران برمی ګزیند به همګان احساس می دهد که او واجب الاحترام است، اورا شخص معنوی برمی شمرد و اینکه آنچه می ګوید باید پذیرفته شود و حتی احترام به او جزء ایمان به حساب می آید. رهبر شدن را ګران جلوه می دهد، زیرا تنها مثالهای پیامبران را می آورد، پیامبرانی که خداوند مهربان آنانرا را برمی ګزیند و بر آنان وحی می کرد. در این کتاب از انسانهای موفق مثالی به چشم نمی خورد.
کتاب دومی می ګوید که یک رهبر چګونه پدر، همسر و
برادر خوب بوده، چطور دوست خوب و در یک اداره مدیر خوب باشد، چطور نقش خوب
در فامیل داشته و چطور می تواند در یک میدان فوتبال تیم خود را خوب مدیریت
کند، شایستګی مدیریت بحران را داشته باشد، طرحهای شایسته پیش کند، در
دوستی، رفاقت و احترام به دیګران موفق باشد، به سهولت دیګران بیندیشد، و با
وجود تمام اینان رهبر خوب نیز باشد و مواصفات نیک داشته باشد، به ما می
آموزد که رهبر خوب می تواند مدیر یک شرکت بزرګ، تاجر موفق، ورزشکار ورزیده،
رئیس یک نهاد،و... باشد.
این کتاب رهبران را انسانهای خاص با ویژګی
های خاص و خارق العاده و مجزا از انسانهای دیګر و اینکه چون انسانهای دیګر
زیست نمی کنند و آسمانی اند، نمی داند.
نویسنده کتاب اولی تصور می کند که انسان برای رهبری باید جامع الکمالات باشد، اظهار می دارد که باید دانشمندترین فرد جامعه را به رهبری و امامت ګرفت. در حالی که در دنیای امروزی انسانهای موفق و آنانیکه به بشر و پیشرفت خدمت می کنند متخصص در بخش خاصی اند، نه جامع الکمالات، و اینرا هم در نظر بګیریم که اصلا جامع الکمالات و دانشمندترین فرد وجود ندارد و هیچ انسانی نمی تواند به همه امور علم داشته باشد. این نوع پندار در برخی ها سبب می شود در هر امری دخالت کنند، از افراد شایسته و آګاه در امور مربوط مشوره نګیرند و سبب بی کیفیت بودن و ناکام بودن امور ګردند.
طبق ګفته استاد ما جامع الکمالات در دنیای امروزی دردی را دوا نمی کند، اګر در هر ګوشه جهان کنفرانسی در رابطه به موضوعی خاصی باشد، متخصص آنرا دعوت می کنند تا صحبت های او را بشنوند، نه جامع الکمالات را.در جهان امروزی برای ګرفتن تخصص در هر رشته ای باید عمری را تحصیل کنید. کسی یافت نمی شود که در همه بخش ها دانشمندترین باشد.
به هر اندازه جهان پیشرفت کرده به همان اندازه وابسته به رشته های مختلف تخصص بوده، رقابت ها بیشتر شده و برای موفقیت در امور مختلف رجوع به متخصصین آن امور مورد توجه همه قرار ګرفته است. مګر آنانیکه از ابتدا اراده ناکامی امری را در سر داشته باشند و به متخصصین رجوع نمی کنند.
نویسنده کتاب دومی به شما می آموزد که یک تاجر، سرمایه دار، پدر، رئیس بانک، ورزشکار، دانشمند و... چطور می تواند رهبر موفق یا دارای صفات رهبر موفق باشد.
چیزی که برای من بسیار جالب و ارزنده بود این بود که
نویسنده کتاب اولی توجهی به خانواده ندارد، اما نویسنده کتاب دومی نقش شما
در خانواده را بنیاد صفات رهبری می پندارد .
خیلی ها حتی با خانواده
خود دوستی ندارند اما ادعا تا آسمان!! تصور می کنند حرفی که می زنند کلام
الهی است و دیګران نیز باید آنرا کلام الهی بدانند و عمل بر آن واجب باشد.
نویسنده کتاب اولی رهبری را دشوار جلوه می دهد، اما نویسنده کتاب دومی مواصفات بسیاری را در انسانها ذکر می کند که شاید برخی ها را دارا باشید و یا هم شما را ترغیب می کند تا به آن اوصاف نیکو روی آورید.
کتاب دومی می آموزد چطور صفات شایسته را در خود تقویت کنید، به چه اموری توجه کنید و چطور می توانید برای شروع آن از نقش خود در خانواده آغاز کنید.
کتاب دومی از شما می خواهد شعار کمتر بدهید و بیشتر در عمل نشان دهید، سپاس دانشمندان و انسانهای موفق زیادی را به جا می آورد و آنانرا الګوی رهبران موفق معرفی می کند، در حالیکه در کتاب اول شما هیچ انسان شایسته ای دارای مواصفات نیکو به جزء پیامبران را برای رهبری نمی یابید.
نویسنده کتاب اولی می آموزد که در بیزاری و برائت از دشمن و اعمال عداوت و کینه مستمر علیه آنان باید پیشوای تان ابراهیم ع و یاران موحد او الګو و اسوه شما باشند.
در اینجا نویسنده فقط یک بعد قضیه را بررسی می کند،
اما احساسی که به خواننده می دهد شاید با واقعیات روزګار سازګار نباشد، در
این رابطه باید عرض کنم که انسانهای امروزی در شرایط و زمان حضرت ابراهیم ع
قرار ندارند، هیچ رهبر حرکت های اسلامی در هیچ کشوری بت خانه ها را ویران
نخواهد کرد،بلکه به همه می اموزند که خدایان دیګران را مسخره نکنید که آنان
نیز در مقابل شما چنین خواهند کرد، با دعوت آنانرا متوجه سازید.
امروز
تمام جهان به هم وابسته است، حضرت محمد ص با یهودیان، عیسویان و آنانیکه
دین اسلام را قبول نداشتند روابط تجاری داشت، در کنار هم زندګی می کردند،
حتی عده ای از صحابه کرام با افزایش فشار مشرکان در مکه بر انان، به
پیشنهاد حضرت محمد ص به حبشه رفتند تا در سایه حمایت نجاشی که از نظر محمد ص
پادشاه عادلی بود قرار ګیرند. در حالیکه شاه حبشه عیسوی بود. متاسفانه
نویسنده در برخی موارد آنچه در دنیای امروزی مجبور به مراعات آن هستید را
در نظر نمی ګیرد. شاید شرایط زمان و محیط بر روحیات نویسنده اثر داشته.
ما افغانها در خیلی از امور زیاده روی می کنیم، کوشش می کنیم صفات پیامبران را دارا باشیم و اموری را ارزش داده و آنرا رنګ دینی نیز بدهیم که حتی پیامبران به آن ارزش نمی دادند. و اموری را اهمیت کمتری دهیم که پیامبران به آن اهمیت بیشتری می دادند. برای خود ارزشهای خیالی را تعیین کنیم و خود را ملزم به آن دانیم و برای رسیدن به آن بایستی از زندګی ببریم و همچون انسانهای خشک و بی روح زندګی کنیم، لذت بردن از زندګی را ناشایست شمرده و از خصلت های بد پنداریم!! در حالیکه در کتاب دومی می آموزد کسانی که از زندګی لذت نمی برند نمی توانند رهبران موفق باشند.
حبیب الرحمن حکمتیار
25 جدی 1399
Reply | Like 0